هفتادودو
هفتادودو
پارسال این موقع تمام ارزوم قبولی روانشناسی بود امسال این موقع تموم ارزوم پاس شدن روانشناسیه .
زنگ زدم خونه مامانم تاکید میکنه بابات منتظرته که باهم بریم خواستگاری گفته تو حتما باید باشی بله امورات خونه بر محور من میچرخه.
حالا نقش برجسته ای ایفا نمیکنم فقط تز خواهرش شوهر بازی رو با اومدن چشم وابرو پچ پچ کردن به پایان میرسونم همین .
از دیشب ساعت سه که منو زهرا خوابیدیم تازه الان ازخواب بلند شدیم فشار ددرس اینقدر عجیب بالاست که از پا درمون اورده خدا لعنتش کنه .
کتاب روی ماه خدا رو ببوس هم دیروز تمام کردم یه حس عجیب بود و دیگه اینکه تصمیم گرفتم کلاسای اموزشی قران رو مهرماه دوباره شروع کنم تا مدرک درست وحسابی بگیرم تا حالا هزاربار رفتم ونصفه رهاش کردم بعدم میخوام کلاسای داستان نویسی ثبت نام کنم.
تابستونم فعلا دقیق مشخص نیست چکار کنم کلاسای کامپیوتر رو باید همین جهاد دانشگاه بگذروندم وگرنه کمرم زیر قیمتا خم میشه به احتمال زیاد کتابایی که از نمایشگاه گرفتم رو میخونم اشپزی یاد میگیرم یه دوره هم نزول میکنم بر سر خانومای فامیل تا میل بافی رو بهم یاد بدن میخوام شال برا خودم ببافم .