هفتادو یک
هفتادو یک
دوشبه به بهانه قدم زدن حال وهوا عوض کردن ساعت یک ودو نصف شب نیرم پایین تو حیاط سالن ورزشی نماز وخونه و...... قدم میزنم وطی این دوشب آتیه رو میبینم که هندزفری به گوش در حال قدم زدن و هر بار میزنه زیر خنده تا منو میبینه منم یه خر خون پشت بندش بهش اضافه میکنم بازم میخنده میگه برو بابا همش مفهومیه شب امتحان میخونم وتا ساعت سه شب اهنگ گوش میده وحیاط و سالن ونمازخونه...... همه ی جاهای قابل راه رفتن خوابگاه رو طی میکنه.
این شبای خوابگاه خیلی جالبه همه بیدارن برق اتاقا روشن چشمای بچه ها پف کرده بعضیا قیافه ها داغون وادمایی مثل من هم هنوز به درک موقعیت واقف نشدن درس میخونن ولی حس امتحان هنوز به حد اعلا نرسیده نرسیده وگاهی تا مرز سکته پیش میرم .
من فقط شب امتحان بخون اندازه ده دوازده رو میگیرم ولی قانع نمیشم عادت کردم خودم رو بیچاره کنم کمتر از هفده هجده نیارم به قول دوستان دانشگاه که نباید بیست بگیری ولی تو مغزم این یه مورد نمیره.
صدای قهقه اش باعث شد منی که تازه از راه رسیده بودم و داشتم نفس نفس میزدم برم هوا برگردم بعد با خودم بگم مگه اینم بلده بخنده وبعد پله هارو ده تا دهتا بالا برم .
سرم زیر بود جلوی یه نمایشگاه ماشین در منطقه ی بالای این کلان شهر چند نفر از صاحبان ایستاده بودند ومیز گردی درست وسط پیاده رو تشکیل داده بودن ومن اندر احوالات حال بدم و ذهنی مشغول در حال کلنجار رفتن با خودم با سرعتی بالای سرعت نور از میان این جمع رد شدم ودومتر جلوتر سقوط کردم بر زمین وبدنم به شکل فاجعه زخم وخاکی شد ومن باز به سرعت چادر به سرکشیده بیخیال از نگاه های اطراف به راه خودم ادامه دادم و اصلا فکر نکردم بد شد کس نمیشناختم پس بیخیال فقط اگه پا درد امان خواب بده لطف کرده .